عاشورا ...یک حماسه. یک تاریخ.
عزادارى، احیاء خط خون و شهادت، و رساندن صداى مظلومیت آل على به گوش تاریخ است.
«اشک»، زبانِ دل است و «گریه»، فریاد عصر مظلومیّت.
رسالت «اشک»، پاسدارى از «خون شهید» است.
عزاداران حسینى، پروانگانى شیفته نورند که شمع محفلآراى خویش را یافته و از شعله شمع، پیراهنِ عشق پوشیدهاند و آماده جان باختن و پرسوختن و فدا شدناند.
عزادارى براى شهید کربلا، انتقال «فرهنگ شهادت» به نسلهاى آینده است.
عزادارى، شور و عاطفه را از شعور و شناخت، بر خوردار مىسازد و ایمان را در ذهن جامعه هوادار، زنده نگه مىدارد.
عمیقترین پیوندها میان عقل و عشق و عاطفه و برهان، در سایه عزادارى براى عاشورا شکل می گیرد.
«منا» یک قربانگاه بود، و... «کربلا»، قربانگاهى دیگر
تنها هاجر و ابراهیم نبودند که «اسماعیل» را به «مذبح» آوردند،
محمد و على و فاطمه(ع) نیز «حسین» را به قربانگاه عشق فرستادند.
براى رسیدن به کربلا، باید ارادهاى آهنین، قلبى شجاع و عشقى سوزان داشت و در این سفر، باید رهتوشهاى از صبر و یقین، پاپوشى از توکّل، سلاحى از «ایمان» و مَرکبى از «جان» داشت، تا به منزل رسید، چرا که راه کربلا، از «صحراى عشق» و «میدان فداکارى» و پیچ و خم خوف و خطر مىگذرد.
زائر حسین(ع) باید تمثیلى از شداید و رنجها و سوز و گدازها و خوف و عطشها را در خویش پدید آورد و کربلایش «کرب» و «بلا» باشد.
دانشگاه کربلا باز است و شاگرد مىپذیرد، از هر جا که باشد، هرکه باشد...
محرّم، فروردین جانهاست و بهار ایمانهاى سست شده و طراوت اندیشههاى مرده و افسرده و خوابیده، و شکوفایى غنچههاى بسته بیدارى و آگاهى و ایثار و فداکارى است.
محرّم، وجدان همیشه بیدار تاریخ، و گلوى هماره فریادگر زمان است.
محرّم، ماه پاسدارى از حرمت انسان است.
محرّم، حریم ایمان و حصار قرآن است.
محرّم، اهرم حرکت دهنده انسانها و پدیدآورنده شورشهاى شیعى و نهضتهاى علوى و قیامهاى مکتبى است.
حسین(ع) پیامهاى شفابخشش را، همه ساله بر بالهاى سرخ شهادت مىنویسد و پیکهاى رهایى را بر موجهاى محرّم و عاشورا سوار مىکند.
کلاسهاى کربلا - که در همه جاست - حتى بدون یک روز تعطیلى، به من و تو و به همه آنانکه به نجات «انسان» مىاندیشند، مىآموزد. چرا که : هر روز عاشوراست و هر جا کربلاا
«غدیر على»، «حراى محمّد» است، در جلوهاى پس از بیست و سه سال.
«عاشوراى حسین»، دادخواهى غدیر على(ع) است، پس از نیم قرن مظلومیّتِ حقّ.
«عاشورا»، سقّاى تشنه کامانِ عزّت است،
عاشورا، انفجارى از نور و تابشى از حق بود که بر «طور» اندیشهها تجلى کرد و «موسى خواهان» گرفتار در «تیهِ» ظلمت را از سرگردانى نجات بخشید.
عاشورا درخششى بود که در دل دشمن، ترس ریخت و در دل دوست، امید آفرید و مردگان را بیدار ساخت و غافلان را به هوش آورد و «شب» را تا پشت دروازههاى شهر شرک و قلعه نفاق، تاراند.
گرچه در آن نمیروز سرخ، در آن صحراى آتشگون، در آن کربلاى «آزمایش»، قیام قیامت در خون نشست، ولى فریاد رسایت در عمق زمان برخاست.
اى حسین!... گرچه در آن «نینوا» ناى حقیقتگوى تو را بریدند، امّا ... نواى «حق، حقِ» تو در تاریخ، همچنان ماندگار شد و جاودانه ماند.
اى حسین! کربلاى تو، انقلاب آموز و انسانساز نسلها و قرنها و سرزمینها بود و عاشوراى تو، بارور سازنده لحظهها و روزها و سالها.
حسین(ع) مرگ را «پل عبور» به آخرت مىدانست و «بقا» را در «فنا» مىجست و «پیروزى» را در «شکست»! «زندگى» را در «مرگ» مىدید و «ماندن» را در «رفتن» و «حضور» را در «غیبت» مىشناخت و «شهادت» را حضور جاودانه در تاریخ مىدانست و مرگ را براى فرزندان آدم، همچون گلوبندى زیبا برسینه دخترى جوان، شایسته مىدید.
حسین(ع) شناگر دریاى خون بود و رهپوى وادى عشق. و در قربانگاه خود، در آخرین لحظات نیز، سرود توحید و رضا خواند.
حسین(ع)، کربلایى نیست، جهانى است.
حسین(ع)، هم «راه» است و هم «راهنما». هم کاروان است و هم قافله سالار.
حسین(ع)، کشتى نجات و مشعل هدایت است.
هنوز هم بشریّت، تشنه درسهاى «مکتب عاشورا»ست، مکتبى که الفباى آن، فداکارى، جانبازى، خلوص و خدامحورى است.
حسین(ع)، چشمهاى از حقیقت و حرّیت است که تا ابد کام تشنگان آزادى را سیراب مىسازد
زینب است و یک وسعت تاریخ، حریّت و شجاعت.
زینب است و یک آغوش معطّر، عفاف و حیا،
زینب است و یک دهان فریاد و خروش بر ضدّ ستم وافشاگرى بر ضدّ سلطه فریب!
مردانمان، از او درس جوانمردى مىآموزند،
زنانمان، در مکتب او، الفباى دیندارى و حقمدارى و دفاع از امام و رهبر و پرستارى از روحهاى خسته و دلهاى آزرده مىآموزند.
اى زینب، اى تندیس صبر و وفا! حدیث وفا را از روزى آموختیم، که پروانهوار، گِرد شمع حسین مىچرخیدى و خود را به آتشِ این عشق مىزدى.
«صبر» را از تو آموختیم، که از دریاى خون گذشتى و شهادتِ هفتادودو ستاره را با چشم دیدى و بر پیکر خورشید و حنجر خونین بوسه زدى.
اى زینب، اى آینه «فاطمهنما»!
اگر تو نبودى، موج خونهاى کربلا، فراتر از آن دشتِ سرخ نمىرفت.
اگر خطابههاى حماسى تو نبود، فریاد شهیدان، در هیاهوى شادى و سرمستىِ کوفیان و شامیان گم مىشد.
اگر تو نبودى، «کتاب شهادت» را چه کسى تفسیر مىکرد؟
«پیام خون» را چه کسى به خفتگان بستر غفلت مىرساند؟
اى زینب، اى پرستار بیمار کربلا!
اى زینب، اى اسوه همسران و مادران و خواهران و دخترانِ «شهدا»!
اى زینب! اى دختر ولایت، اى خواهر شهادت، اى الگوى صبورى!
نامت، هماره درسآموز باد،
و یادت همیشه الهام بخش «عزّت» و «شرف».
«زینب»، آن شیر زن، آن «اسیر آزادىبخش»، از خون حسین(ع) پتکى ساخت و بر سر خفتگان «شهر افسوسِ» یزیدْ ساخته فرو کوفت و پیام آن «ثار»هاى جوشان و مقدس را به گوش همه بىخبران و اغفال گشتگان رساند.
«زینب»، زینت پدر بود، و ... یار برادر، رسول خون شهید، مفسر کتاب کربلا، و مبیّن درسهاى عاشورا...
اگر خطبههاى شورگستر زینب نبود، کربلا فراموش شده بود.
اگر آن سخنرانیهاى افشاگر نبود، خون شهدا هدر مىرفت.
و ... اگر آن تبیینها و تفسیرها نبود «عاشورا» تحریف مىشد.
اگر خطابه زینب نبود، کتاب عاشورا، بدون نتیجهگیرى خاتمه مىیافت.
اگر زینب نبود، جلد دوم «دفترخون»، نگاشته نمىشد.
زینب، پیک انقلاب و پیامگزار خون شهدا بود.
زینب، اسیرى بود، آزادىبخش، که آزادى را، با اسارت خویش، براى ملّت به ارمغان آورد. و آزادى را از «اسارت» آزاد کرد.
پس از شهادت، مرحله دوم نهضت عاشورا به دوش زینب(س) و سجّاد(ع) و اسیران اهلبیت بود. این آزادگان، رسالت تفسیر خون و شهادت را به دوش گرفتند و درس «آزادى» در «اسارت» را به همه ی کربلاییان تاریخ آموختند.
عبّاس اسوه فرماندهان و الگوى پرچمداران است، در وفا و اخلاص، در ایمان و جهاد، در استقامت و پایمردى، در فتوّت و جوانمردى، در اطاعت از امام خویش، و در هر خصلت نیک و صفت ارزشمندى که کرامت یک انسان به آن بسته است.
آن سردار فداکار، با لبى تشنه، پا به فرات گذاشت، امّا جوانمردى و وفایش نگذاشت که او، آب بنوشد و «امام» و اهلبیت و کودکان، تشنه باشند، خود از آب ننوشید، و فرات را تشنه لبهاى خویش نهاد، و ... دست عطش فرات، دیگر هرگز به دامن وفاى عبّاس نرسید!
این ایثار را کجا مىتوان یافت؟ این همه فداکارى مگر در واژه مىگنجد؟
دستان اباالفضل(ع) قلم شد، و این دستها، براى آزادگان جهان، عَلَم گشت.
عبّاس، علمدار کربلاست، و سقّاى لب تشنگان و تشنه شهادت و کشته راه«وفا».
آموزگار عشق و وفاست، و الهامبخش صبورى و ایثارگرى و بزرگوارى.
تربت کربلا، خاکى آمیخته با «خون خدا» ست.
شگفت نیست که خون، به خاک، اعتبار بخشد و شهادت، در زمین و در و دیوار، آبرو و قداست بیافریند و خاک کربلا، مهر نماز عارفان گردد و در سجاده، عطر شهادت از تربت حسین، به مشام عاشقان برسد و شفابخش دردها شود.
درس گرفتن از تربت و فرات، تنها در مکتب زیارت میّسر است و سخن خاک را با دل، تنها گوش حسینیان کربلایى مىشنود.
برداشتن کام نوزاد با تربت و آب فرات، چشاندن طعم جهاد و شهادت به فرزندان و آشنا ساختن ذائقه آنان به محبّت اهلبیت و فرهنگ عاشوراست.
تربت سید الشهدا، هم مسجود فرشتگان و ساجدان است،
هم الهام بخش حریت و شهامت،
و هم انتقال دهنده فرهنگ شهادت.
تسبیح تربت، قصیدهاى صد بیتى است،
واژههایش همه عاشورایى، که دانههایش همراهِ ذاکر، ذکر مىگوید و عطر شهادت را مىپراکند.
کربلاییان با مضمون این قصیده مقدّس همنوایى مىکنند.
دانههاى تسبیح تربت، گوهرهایى است که از خاک کوى عشق گرفته شده و از آن نورى تا ملکوت خدا متصاعد مىشود.
دلهاى دریایى، گوهرتربت را در ساحل عشق، با «اشک» شستشو مىدهند و از زمزم دیدگان برآن مىبارند.
این است رمز جلوه و جلاى همیشگى تربت حسین.